جدول جو
جدول جو

معنی خبر شنیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خبر شنیدن
(بَ زَ تَ)
اطلاع بر امری پیدا کردن. خبری را شنیدن. بخبری راه بردن. شنیدن خبر چیزی:
آمدنداز خبر شنیدن او
صدهزار آدمی بدیدن او.
نظامی.
، علم حدیث گوش کردن. آموختن حدیث و خبر (باصطلاح اصولیین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ اُ دَ)
اطلاع رسیدن. خبری بدست آمدن. آگهی یافتن:
حیدر کزو رسید وز فخر او
ازقیروان بچین خبر خیبر.
ناصرخسرو.
اگر نیستی سعی جاسوس گوش
خبر کی رسیدی بسلطان هوش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
پذیرفتن اعتذار. قبول اعتذار. پوزش پذیرفتن:
مرغ بیوقتی سرت باید برید
عذر احمق را نمی باید شنید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَثْوْ)
بوی بدماغ رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ وَ دَ)
خبر رسیدن. خبر رفتن. اطلاع رسیدن. مطلبی بگوش کسی رسیدن. خبردار شدن. با خبر شدن:
خبر شد هم آنگه به افراسیاب
کجا بارۀ شارسان شد خراب.
فردوسی.
خبر شد بترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه خواه.
فردوسی.
خبرشد هم آنگه ببانوگشسب
که مر گیو را رفتن آراست اسب.
فردوسی.
خبر شد بطوس و بگودرز و گیو
برهام وگرگین و گردان نیو.
فردوسی.
خبر شد بشاه هماور ازین
که رستم نهاده ست بر رخش زین.
فردوسی.
خبر شد بروم از جوانمرد طی
هزار آفرین کرد بر طبع وی.
سعدی (بوستان).
تا شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. (گلستان سعدی). ملک را ازین معنی خبر شد و دست تحیر بدندان گزیدن گرفت. (گلستان سعدی) ، ملتفت شدن. احساس کردن. ادراک کردن: قرصی بود جوین گرم چنانکه دست ما را از گرمی آن خبر میشد. (اسرار التوحید). پارسا را خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در رهگذر دزدانداخت. (گلستان سعدی).
چو بمنتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم.
سعدی (طیبات).
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آنرا که خبر شد خبری باز نیامد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبر رسیدن
تصویر خبر رسیدن
آگاهی رسیدن پیام رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
آگاهیدن آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مطلع شدن، آگاه شدن، واقف گشتن، در جریان قرار گرفتن، مستحضر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد